×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

zendegii

eshghe

تنهایی

زمان درپس لحظه ها غریبی میکردآسمان می بارید.
دنیاباکوله باری از تنهایی درحالی که به آسمان خیره شده بود.
گونه های لطیفش رابه تازیانه های باران سپرده ودرمشایعت باران اشک میریخت.
بااوهمراه شدم تا مفهوم نگاه خاکستری اش رادریابم.
اوکه درافق دوردست درجستجوی چیزی میگشت باورق زدن کتاب سیاه سرنوشتش.
تنهایی اش رابیش از پیش احساس میکرد.
باکلامی غریب جملاتی مبهم وکوتاه بر زبان می آورد.
گویی حرفهایش رادرکوچه پس کوچه های تنهایی جاگذاشته بود.
قصه هایی از کلام نارسایش به گوش میرسید.که باگوش دل آشنا بود.
قصه دوست داشتن.....عشق ورزیدن....وموردمحبت قرارگرفتن.....؟
جمعه 19 فروردین 1390 - 4:26:54 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم